می گویم از دوری تو

از روزی که رفتی تا...

می گویم از دوری تو

از روزی که رفتی تا...

یاقوت، زن سرخ پوش عاشق

  

آنهایی که تهران پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخ پوش اطراف میدان فردوسی را دیده اند. زنی بزک کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته اش کرده بود.  

...

ادامه مطلب ...

معجزه خاموش

 

طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده
یه آه خداحافظ، یه فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا، حسی من و از من برد
یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد

ای معجزه ی خاموش، یه حادثه روشن شو
یه لحظه، فقط یه آه، هم جنس شکفتن شو
از روزن این کنج خاکستری پرپر
مشغول تماشای ویرون شدن من شو

برگرد به برگشتن، از فاصله دورم کن
یه خاطره با من باش، یه گریه غرورم کن

از گرگر بی رحمه این تجربه ی من سوز
پرواز رهایی باش به ضیافته دیروز
به کوچه که پیوستی، شهر از تو لبالب شد
لحظه آخر لحظه، شب عاقبت شب شد
آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بود
راهی شدنت حرفه نقطه چینه پایان بود

ای معجزه ی خاموش، یه حادثه روشن شو
یه لحظه، فقط یه آه، هم جنس شکفتن شو
از روزن این کنج خاکستریه پرپر
مشغول تماشای ویرون شدن من شو 

سعید...

تقصیر ...

 

همش تقصیر توهه! 

تقصیر توهه که اینقدر دارم عذاب می کشم! 

عوضی تقصیر توهه که اینقدر بیچارم کردی که هرکی هرچی میخواد بم بگه! 

اگر تو مثل آدم رفتار کرده بودی من الان اینقدر بدبخت نبودم! 

لعنتی! گم شو بیا دیگه! 

رفتی اون قبرستون چیکار کنی؟   

فاحشه های اونجا بهتر بهت می رسن آره؟ تنها انگیزت همینه؟ 

دارم داغون میشم... از همه جا باید فشار تحمل کنم... 

همش هم بخاطر اخلاق خودمه که اینقدر بخاطر تو تغییر کرد، آره این حقیقته، بخاطر تو موم شدم، بخاطر تو ساکت شدم، بخاطر تو از غرورم کم کردم، بخاطر تو سر بزیر شدم، بخاطر تو عزت نفسم رو از دست دادم، بخاطر تو...، بخاطر تو...، بخاطر تو... 

پاشو بیا سعید... بیا...

مصلحت

 

خیلی سخته که بخوام عشق اون رو بذارم کنار،  

مثل یک صندوقچه قدیمی، تمام گذشته ام رو با اون ببوسم و بذارم کنار 

و برم به سمت خوشبختی احتمالی با شخصی که الان هیچ احساسی بهش ندارم. 

قلبم داره کنده می شه، چون دارم به این فکر می کنم که من بخوام با کسی غیر از تو زندگی کنم. 

گلوم سنگین شده، چشام داره می سوزه،  

نگاه! دستام هم داره می لرزه، همون انگشتهای قشنگی که تو عاشقشون بودی... 

سرشار از یه حس خاصی ام، حسی از خواستن و نخواستن، حسی از عشق و نفرت، حسی از... 

وحشتناکه که دیگه نباید به تو فکر کنم، که دیگه اسمت رو زیر لب زمزمه نکنم، که دیگه برای نبودنت گریه نکنم، که دیگه با مهتاب به جای تو خلوت نکنم، که دیگه... 

آه خدای من! 

این مصلحته مگه نه؟ 

مصلحتی که با گریه و آه و نخواستن آغاز بشه، مصلحتی که با گریه و حسرت از دستش بدی... 

میگن که کلاه عقل از سر میفته در برابر بلندای قد این مصلحت ها.  

چرا باید اسم یه سری حسرت ها، اجبارها، دوری ها، غم ها، و... رو مصلحت بذاریم؟ 

نازنین پروردگارم! من که تسلیم درگاه تو بودم! 

من که گفتم هر چی تو بخوای! فقط همه خواسته ام رو با تو در میون گذاشتم. 

بازم میگم: هر چی تو بخوای خالق من!  

الان مگه کاری دیگه از دست من برمیاد؟ اون رفته، به مصلحت تو!  

من موندم و اشک، من موندم و حسرت، من موندم و بیماری، من موندم و ...  

ممنونم 

عیدی

 

راستی سعید، حتماً آدرس رو از ... میگیرم. دلم نمیخواد مخصوصاً امسال بدون عیدی بمونی. 

فکر کردی اگر آدرس رو بدی چیکار میخوام بکنم ها؟!