از ارتفاع حسی بلند می گویم، از بلندای احساسی ناشناخته.
از چگونگی ارتباطاتی که خارج از بعد ماست.
از پیچیدگی تارهایی که نه در گنجایش ذهن توست و نه در نگاه هر هرزه ای که تو میبینی.
از تنیدن احساسی به دور قلبم می گویم که هر آن میفشاردش،
از زیبایی خاطرات کوچکی می گویم که نه در هم آغوشی روسپی های روسی ات میابی و نه در عشوه هم کلاسان هرجاییت.
از چیزی می گویم که تو با آن بیگانه ای، بیگانه ای چون نمی خواهی که بدانی چه می گویم.
فریاد من هم حتی شنوایی ات را باز نخواهد گرداند، چون تو به دنبال هوست رفتی که بهتری را برگزینی.
از بهتری می گویم که تو آن را در ... میابی. شرم دارم که بگویم اما تو اینی و نه چیزی جز این!
با اینهمه که هستی باز هم از تو می گویم...
از تو...
از تو...
از تو...
برای کسی می گی که دنیاش با دنیات فرق داره
http://eshghema.blogsky.com/
سلام متن زیبایی بود موفق باشی
سلام توهم خوب مینویسی خسته نباشی
سلام
معلومه که خیلی دوستش داری ولی یه سوال
حس نمیکنی نسبت بهش احساس مالکیت داری ؟